وهب به میدان رفت و مقداری جنگید؛ یک وقت همسرش دید یک دست وهب از بدنش جدا شده است و با یک دست دارد میجنگد؛
این زن جوان عمود خیمه را برداشت و خودش به وسط میدان آمد. وهب دید عجبا! این زن جوان آمده بین این همه مرد؛
هرچه کرد که او برگردد، گفت من… بیشتر »
آخرین نظرات